loading...
خدایم کجایی؟
آیلین شکرانی بازدید : 6 یکشنبه 19 آبان 1392 نظرات (0)

بخوان مارا...

منم پرودگارت،خالقت از ذره ای ناچیز......صدایم کن مرا......آموزگار قادر خود را......قلم را...

علم را.....من هدیه ات کردم ......

بخوان مارا.....

منم معشوق زیبایت......اینک صدایم کن، رها کن غیر مارا، سوی ما بازآ.....منم پرودگار

پاک بی همتا.....منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست می دارم.....

تو بگشا گوش دل.......تو را در بیکران دنیای تنهایان.........رهایت من نخواهم کرد،بساط

روزی خود را به من بسپار، رها کن غصه ی یک لقمه نان و آب فردا را.....

تو راه بندگی طی کن........عزیزم، من خدایی خوب می دانم، تو دعوت کن مرا بر خود، به

اشکی یا خدایی میهمانم کن.....

که من چشم اشک آلودت را دوست می دارم......طلب کن خالق خود را.......بجو ماراتو

خواهی یافت......که عاشق میشوی بر ما.........و عاشق میشوم بر تو......که وصل عاشق

و معشوق هم آهسته می گویم، خدایی عالمی دارد.....

قسم بر عاشقان پاک با ایمان، قسم بر اسب های خسته در میدان، تو را در بهترین اوقات

آوردم، قسم بر عصر روشن.....تکیه کن بر من........قسم بر روز هنگامی که عالم را

بگیرد نور......قسم بر اختران روشن اما دور.......رهایت من نخواهم کرد........

بخوان ما را !

که می گویم که تو خواندن نمی دانی؟

تو بگشا لب، توغیر از ما، خدای دیگری داری؟

رها کن غیر ماراآشتی کن با خدای خود

تو غیر از ما چه می جویی؟

تو بی من چه داری؟ هیچ !!!

بگو با من چه کم داری؟ هیچ !!!

هزاران کهکشان و کوه و دریا را.......و خورشید و گیاه و نور هستی را برای جلوه خود

آفریدم من.....ولی وقتی تو را من آفریدم......بر خودم احسنت می گفتم.....تویی والاترین

مهمان دنیایم.....که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت.......تو ای محبوبترین مهمان

دنیایم، نمی خوانی چرا ما را؟

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟......

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی ببینم من تو را از درگهم راندم؟؟ اگر در روزگار سختی

ات خواندی مرا اما به زور شادیت یک لحظه هم یادم نمی کردی به رویت بنده ی من هیچ

آوردم؟؟؟......

که می ترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور...... آن نامهربان معبود.............آن

مخلوق خود را این منم پروردگار مهربانت، خالقت، اینک صدایم کن مرا، با قطره اشکی

.......

به پیش آور دو دست خالی خود را.........با زبان بسته ات کاری ندارم......

غریب ای زمین خاکیم .........آیا عزیزم حاجتی داری؟

تو ای از ما.......کنون برگشته ای اما........کلام آشتی را تو نمی دانی.......ببینم چشمهای

خیست آیا گفته ای دارند؟

بگردان قبله ات را سوی ما اینک وضویی کن.

خجالت می کشی از من، بگو جز من کس دیگر نمی فهمد......

به نجوایی صدایم کن

بدان آغوش من باز است

برای درک آغوشم

شروع کن، یک قدم با تو.......

 

تمام گام های مانده اش با من......

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 52
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 2
  • بازدید کلی : 131